نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 12 روز سن داره

روزنه های امید

تولد یک عشق

باز کن پنجرهها را ..... که نسيم روز ميلاد اقاقي ها را جشن ميگيرد...  و ... بهار روي هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است ...   همسرم ,‌ تو بهترین هدیه از جانب خدا برایم هستی .... عاشقانه هایم همه از آن توست.. هستی ام همه ازانی تو ... وجودم مملو از عشق توست ... تو را دوست دارم , چون تو لایق دوست داشتن هستی... همه ی شادی هایم برای تو , و همه ی غمهای روزگار برای من... تو بخندی , دنیا برایم بهشت می شود... همسرم, زیباترین بهانه زندگی من تولدت مبارک.... همیشه همیشه ها دوستت دارم... ...
26 آذر 1391

آسمان

سلام .... نمیدونم چه زمانی می خوای از آسمون دست بکشی و بیای زمین ... اما میدونم هر لحظه که بیای , اون ثانیه برام قشنگترین لحظه هاست ... نمیدونم دلت برای با من بودن تنگ میشه یا نه ... اما من همیشه همیشه ها دلتنگ داشتنت هستم... دوست داشتم خبر اومدنت بهترین هدیه تولد برای بابایی باشه ... اما فردا تولدشه و من هنوز هم منتظر رحمت خدا در ماه های آینده هستم... نمیدونم خدا چه زمانی و چه روزی تورو به من میده ... اما همیشه همیشه برای داشتنت دست به دامان خدا شدم.. .................................. خدایا  تو را به آیه آیه های قرآن ... توا به همه خوبیها.... تورا به همین وقت مقدس اذان قسمت میدهم ... به من فرزندانی سالم و ص...
25 آذر 1391

داره کم کم باورم میشه نیومدی

انگار کم کم نیومدنت داره بهم ثابت میشه... انگار این ماه هم نیومدی... چی می تونم بگم... حرفی ندارم... خدا وقتی برادرتو از من گرفت , من و محکوم به سکوت کرد... دیگه از انتظاز بیزارم... تصمیم گرفتم دیگه ننویسم...  
21 آذر 1391

کجایی عزیز دلم...

روزنه امید من سلام عزیز دلم کجایی ؟ دلم تو را می خواهد... همه ی آرزویم در آغوش کشیدن توست... بوئیدن توست... چرا با قلب شکسته مادرت بازی میکنی... پدرت از بس آرزوی داشتنت را در دل مخفی کرده  که  غم همه ی وجودش را پر کرده... نازنینم چرا نمی آیی ... خسته شدم از بس هر جا رفته ام به هم گفته اند ... الهی بچه اش مرده است... چرا تو نمی آیی تا غمهایم کم شود... نمیدانم آیا اکنون در وجودم  ریشه دوانده ای یا نه ... دلم را به امید خدا روشن کرده ام... هر روز همه جا متوسل به خدا می شوم... تورا سالم و صالح از او خواسته ام... روزنه امید من امیدم  را از دست نداده ام اما دلم برایت می ت...
15 آذر 1391

خرید برای نی نی که هنوز مامانی و بابایی و قابل اومدن نمیدونه

سلام روزنه امید من امروز می خوام عکس وسایلی که برات خریدم و بذارم شاید از اون بالاها دل بکنی و بیای پیش من و بابایی... ببین چقدر عزیزی برام که هنوز که نیومدی برات وسایل می خرم ... مامان فدای دست و پای کوچولوت زیاد منتظرم نذار دلم خیلی کوچیک شده ...   این دستکش ناز و وقتی بابایی برای اینکه دلم باز بشه بعد فرشته شدنه داداشی من و برده بود آستارا خرید اینم کیسه بکس عشق مامان که همون روز بابایی برات خرید   حالا دیگه وسایلی که جمعه رفته بودم آستارا برات خریدم و میذارم... نمیدونم خدا ایندفعه کدوم فرشته نازشو برام قرار کنار بذاره ... برام فرق نمیکنه دختر باشی یا پسر ... هر چی باشی من&...
14 آذر 1391

انتظار

سلام روزنه امید مامان... عزیز دلم , همه ی لحظه هام انتظار داشتنت رو به دوش میکشم... دیروز با آقا جون , مامان جون و عمه فهیمه عزیز رفتیم یه سفر یک روزه آستارا جات خالی عزیز دلم... همش دعا دعا میکردم تو دلم باشی... مامانی به عشقت کلی برات خرید کردم... هنوز نیومدی اما من به امید داشتنت کلی خرید می کنم.... ساعتها نازشون میدم...  اول نمی خواستم بابایی ببینه اما از رو عادت همیشه که هیچی حتی کادوی تولدشم نمی تونم ازش مخفی کنم و زود خودم و لو میدم بهش نشون دام بر خلاف تصورم با خنده استقبال کرد و دعوام نکرد... وقتی دلتنگی من و میبینه از سر محبت و دوست داشتن دعوام میکنه ... انشالله زودی عکسشو میذارم تا بدونی ما...
11 آذر 1391

دلم گرفته

سلام روزنه امید من... دلم گرفته مثل همیشه... از دستم نرنج که چرا همیشه از غم میگم... آخه تنهام ... آخه تو نیستی که با خنده هات بخندم... آخه خدا صدام و نمیشنوه... آخه تنهام... بیا ... جون مامان بیا... دیگه طاقت ندارم... بیا, بذار بخندم... خسته شدم ,‌به خدا خسته شدم... مامانی بیا بذار دلم شاد بشه ...   ...
9 آذر 1391

تولدم مبارک

سلام عزیز مادر... نمیدونم که الان اومدی یا من بی خود دلم خوشه ... اما اشکال ندارم این دلخوشی رو هم دوست دارم... مامانی امروز ٢٤ سالم شد ... کاشکی خدا تورو بهم هدیه بده ... کاشکی الان تو دلم باشی... خیلی دوست دارم ... مامانی از خدا بخواه تورو زودی بهم بده من دیگه طاقت ندارم ... دلم از نبودن داداشت شکسته ...کاش تو مرحم دردهام بشی... ٢٦ آذر تولد بابایی جونه ... یعنی میشه تا اون موقع بیای و من خبر اومدنت و به بابایی هدیه بدم... ای خدای بزرگ امروز که تولدمه از شما که بزرگی و مهربون , آروزی فرزندی سالم و صالح میکنم ... انشالله به زودی بیای پیشم روزنه امید من ........ ٦ آذر ٩١ ...
6 آذر 1391

عاشورا

روزنه امید مادر سلام.... از زمانی که معنای کربلا را فهمیدم... از زمانی که حسین را شناختم ... همیشه آرزو کردم کاش امسال دیگر عاشورا نرسد... کاش معجزه ی شود و صبح عاشورا طلوع نکند ... اما امروز نیز آفتاب داغ عاشورا طلوع کرد ... ٢٣ سال است که با چشمانم طلوع آفتاب عاشورا را نظاره کرده ام ... و هر سال چنان قلبم را سوزانده است که هر جا نام حسین را می شنوم بی اختیار آسمان چشمانم نمناک میشود... امروز هم بعد یکسال باز آفتاب عاشورا طلوع کرد... و باز قلب شیعیان از داغ مظلومیت کربلاییان شکست... روزنه امید مادر... عاشورا یعنی عشق مادر به فرزند... عاشورا یعنی لباس رزم بر ت...
5 آذر 1391

دلتنگ

باز هم امشب دلتنگ آمدنت شده ام... باز هم دلم هوای داشتنت را میکند... ثانیه ها برایم ساعتها طول میکشد که بگذرد... چقدر دلم به حال خود ,‌تنهایم می سوزد... غریبم ... با این همه آشنا اما غریبم.. همه ی دنیا را برای داشتنت نذر کرده ام... کاش حداقل نذرهایم , کاری برای دل تنگم کنند... تو همه ی امیدم هستی... تو خود روزنه امید زندگی من هستی... دلم راضی است به رضای خدا... اما کاش رضایش بودن تو در کنار من باشد ...
3 آذر 1391
1